آسمـان مـال مـن اسـت

۱۹۱ مطلب توسط «هانیه» ثبت شده است

عشق رازیست به اندازه آغوش خدا

عشق رازیست به اندازه آغوش خدا

عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست

 

"حامد عسکری"

۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

تولدم مبارک :)

حالا یک سال بزرگتر از پارسال!

چهاردهمین اردیبهشت زندگی را بدرقه میکنم و به استقبال پانزدهمین بهار میروم!

چقدر لذت بخش است وقتی یک سال زندگی ات را از جلوی چشمانت گذر دهی و

به خودت بخاطر داشته هایت افتخار کنی!

و چقدر لذت بخش است کسانی روز تولدت یادت کنند که همیشه در خاطرت جای دارند!

 

خدایا...ممنون بابت این آفرینش و همه چیز! :)

 

//bayanbox.ir/view/3010753578412017727/Untitled-1.png

4 سالگی من!

۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۴۶ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

پدر

همیشه و همه جا میگوبند...

"پدر اولین عشق دختر و اولین مرد زندگی اش است"

من مخالفم...

میگویم:پدر اولین و آخرین مردی است که عشق را بی منت هدیه ی دخترش میکند"

میگویم بی منت چون:

همیشه دلگیری ها را پشت در میگذارد و بالبخند به خانه می آید...

با بچه ها بازی میکند,صحبت میکند و انرژی اش تمام اهل خانه را شاد میکند...

روحش گسترده تر از دایره ی لغات من است و مطئنم هیچ قلمی نمیتواند بزرگی اش را نشان دهد...

 

روز و تولدت  مبارک قهرمان!

//bayanbox.ir/view/4913933532938765929/DSC-0809.jpg

 

 

۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۵۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

تولد رادیو

صدا هارا یک به یک‌ در ذهنم تداعی میکنم...
بعضی ها را بایک لبخند و بعضی را با یک آه از یاد میبرم...

 

مرور میکنم:
از دلتنگی هایم تا کامیابی ها که به واسطه تو برایم رقم خورد....
از کسانی که معرفت شان برایم‌ بی حد و اندازه بود ...


به احترام و افتخار لحظه هایی که تو کنارم بودی...


...صدایت تا ابد جاودانه...


 

+دلم خیلی برای رادیو تنگ شده‌‌.
امیدوارم روزی دوباره به جمع شون برگردم

 

۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۵۳ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

زندگی بهاری...

نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد،
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و
بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .

یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
" این نیز بگذرد "
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و آب از آسیاب و
طبل طوفان از نوا افتاده است.

یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم ،
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود ،
رنگارنگ ، از همه رنگ ، بخر و ببر!

یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی
لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.
 
 
"مهدی اخوان ثالث"
 
۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۱۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

دریچه

من آوازم که میروم به سینه ی قبیله ای
نه به پرواز چشم من نمانده خواب پیله ای

سبز دریچه شو بکن زیان زرد پرده را
به شعر و شاخه می رسد خیال خام ریشه ها

منو تو وارث خورشید و ماهیم
منو تو نغمه ای بی اشتباهیم
تا زمینی می چرخد تا هوا هواست
منو تو در جنونی سر به راهیم

 

//bayanbox.ir/view/6157381419568083507/k4xn1e42.png

#دریچه _ چارتار

 

۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

چهاردهمین بهار زندگی من...

بهار ... تابستان...پاییز...زمستان...و باز هم بهار!

 

صدای پای بهار را میتوانی از لای پنجره بشنوی وقتی نسیم خنکی شیشه  را میلرزاند....

میتوانی از جنب و جوش مردم حس کنی,از بوی خیس آسفالت و سنگ فرش های حیاط های خانه ....

وقتی روز های اسفندمانند برق و باد میگذرند...

 

از سبزه ای با روبان قرمز  و ماهی در کیسه حبس شده و تخم مرغ های نقاشی شده ای که کف پباده رو ها را

تزیین کرده اند ویکی یکی وارد سفره های هفت سین میشوند...

 

صدایش در خانه هم می آید...

وقتی جارو بدست گوشه هایی از خانه را جارو میکنی که هرگز پا نخورده اند و پر از غبارند...

 

و همین ها نشان از این است که "یک سال دیگر هم جوانی ات را فدای زندگی ات کردی"

دیگر خودت میدانی این یک سال را چقدر بزرگ شدی...

خوشبحال آنهایی که توی یک سال چند سال بزرگ شدند و توانستند زندگی را زندگی کنند...

 

//bayanbox.ir/view/638837009868759437/%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B4-%DB%B0%DB%B9-%DB%B1%DB%B5-%DB%B0%DB%B5.%DB%B3%DB%B1.%DB%B4%DB%B6-1.jpg

 

 

۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۵۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

رویداد های اتوبوسی2

داستان اتوبوس امروز...

از صداوسیما اومدیم بیرون!سوز سرما استخون هامو به لرزه دراورد...

و اما رسیدیم به اتوبوس!...

امروزم مثل روزای قبل جای نشستن نبود...

ایستادم و سفت چسبیدم به میله ی خاکستری رنگ ...

گمونم رانندش گواهینامه ی موتور سیکلت داشت! کم مونده بود با اون اتوبوسش تک چرخ بره!

خدا رحم کرد...

 

اما توی اتوبوس دوم...

یه جای توپ واسه نشستن پیدا کردم...ردیف اول,کنار شیشه و پیش یه خانوم لاغر!

یعنی کم از vip برج میلاد نداشت :))

یه نگاه به پشت سرم انداختم...

خانومای رنگارنگ!هر کدوم با یه شکل و فرم...

داشتم به این فکر میکردم که بجز ظاهرمون...باطن مون هم عوض شده و مث هم نیستیم...

میدونم میدونم...

هیچ ادمی رو نمیشه پیدا کرد که شبیه یه نفر دیگه باشه...

ولی حداقل یه نقطه اشتراک,یه حس مشترک,یه حرف مشترک...

چرا از هم دور شدیم...

چرا همدیگر و قبول نداریم و وقتی حرف از فرهنگِ نداشته ی کشورمون میشه انگشت اتهام مون سمت فرد مقابله...

یعنی...بجای اینکه ذره ای خودمون رو ببینیم و نقاط ضعف مون رو برطرف کنیم فقط از دیگران ایراد میگیریم...

اگه خودمون رو پیدا کنیم و ایمان داشته باشیم و برای شخصیت مون ارزش قائل بشیم ...آی چه کیفی کنیم با کشورمون...

۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۵ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

خاک و خاک شش

با عرض سلام!

خب...

این دو سه روز اخیر "باران الهی" بجای "خاک الهی" بر ما نازل گردید و شهرمان تمیز شد!(چشم خاک کور)

اما از جایی که ما خوزستانیها با "خاک شش" تنفس میکنیم ,تحمل هوای بارانی را نداشتیم و بالاخره بعد از

سه روزبارش رحمت الهی,خاک الهی بر سرمان باریدن گرفت و "خاک شش" هایمان هم نفسی راحت کشیدند!

 

۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

خاک میشود یا باران میبارد ؟!

هوا خوب شده بود و مردم ریخته بودن تو خیابون تا خریدای عید رو انجام بدن!
به انتهای اتوبان چشم دوخته بودم تا اولین اتوبوسی که اومد سریع بپرم جلو و سوار شم!
به حرفای مردم گوش میکردم...

از جایی که این روزا توی اهواز بحث آب و هوا خیلی داغه و مردم یه پا محمد اصغری شدن حرفاشونم شنیدنی و جالبه:
یکی میگف بالاخره خدا رحمش بهمون اومد و بارون زد!
یکی میگف موقته...جدیش نگیرین!
یکی میگف حالا حالا ها خاک نمیشه...


درسته که هیچ کس از فردای اهواز خبر نداره و همه میترسن که دوباره خاک بشه...

ولی از این هوای لطیف و بارونی نهایت لذت رو میبرن و لبخند مردم رنج دیده ,خیلی شیرینه!

//bayanbox.ir/view/7472798501214656982/Untitled.png

۳۰ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۱۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه