آسمـان مـال مـن اسـت

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

حق‌هایی، که حق نشد.

پری‌شب خانه‌ی مادربزگ، همه مشغول بودیم تا سفره افطار را پهن کنیم. یکی می‌رفت و یکی می‌آمد؛ اما مادربزرگ بر خلاف همیشه که می‌ایستد و نظاره می‌کند؛ با کسی آن‌طرف خط بحث می‌کرد. آن که پشت تلفن بود احتمالن جوابی مخالف می‌داد که مادربزرگ کوتاه نمی‌آمد. تلفن قطع شد. بی آن‌که به کسی نگاهی کند؛ انگار برای خالی‌شدن، شروع کرد حرف زدن :« پنج‌تومن بیش‌تر حاضر نیست بده به بنده‌‌خدا. آخه این پارکینگ دوماهه شسته نشده؛ حقش نیست پول یک ماهُ به‌ش بدیم ... »

پدربزرگ که معمولن خاتمه می‌دهد این بحث‌ها را گفت:« ناهید خانم یه‌چیزی می‌دونه؛ بذار همون بیست‌وپنج‌تومن رو بده» مادربزرگ که انگار منتظر بهانه‌ای باشد؛ صورتش سرخ شد و گفت:« ماها، ماهایی که سفره‌مون پهنه همیشه... زورمون به مظلوما می‌رسه. حالا اگه قرار به دادنِ حق یه پولدار بود، که تا قِرونِ آخرش و حتا یه‌ چیزی روش هم می‌دادیم!»

 

یادم آمد همه‌ی حق‌هایی که نمی‌گویم ناحق شد؛ اما «حق» هم نشد. همه‌ی اسکناس‌ها، لبخندها، لقمه‌ها، حرف‌ها، یا حتا دوستت‌دارم‌هایی که حق بود؛ اما به‌خاطر شکم‌سیری صاحبش، ماند و هیچ‌وقت به‌دست آن‌که باید، نرسید؛ یا اگر هم رسید، خیلی دیر بود...

۲۹ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۱۰ ۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

کاش ببینم روزی رو که من باشم و تو نباشی ...

کاش یه‌روزی بیاد که نه برای بازکردن توییتر، نه برای دیدن فیلم توی یوتیوب و نه برای بازکردن سایت‌هایی که اتفاقن کاملن در حد و حدود تعالیم اسلام و قوانین جهانی، حرف‌شون رو زدن، به‌ت نیاز پیدا نکنم فیلترشکن قشنگم!

 

۲۷ خرداد ۹۶ ، ۰۶:۴۶ ۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

تنبلی‌ها رو چرا می‌ریزی توی ... ولش کن!

من همیشه خودم رو با اراده نشون دادم. اما خیلی‌وقت‌ها هم خودمُ گول زدم، هم دیگرانُ! امروز که کمی وقتم آزادتر شد؛ نشستم و با خودم صلاح‌ومشورت کردم و گفتم این تابستون، زندگی‌م رو یه سر و سامون می‌دم. لیست کردم. از کارهای مصاحبه‌ای که برای خبرگزاری باید انجام بدم تا کتابایی که برای تست‌زنی باید بخرم. چندتا بسته‌ی پستی به این‌ور و اون‌ور باید بفرستم و قطعن باید منت بابا رو بکشم تا انجام‌شون بده. یه قالب آبرومند طراحی کنم برای این‌جا و پست‌ها رو تنوع بدم. انجام کلی خرید توی این هوای گرم. مقالات سایت ترجمان رو پرینت کنم و بخونم و هزارتا کار دیگه. به بعضیاش که نگاه کردم دیدم یکی مال یک‌ماه پیشه و یکی دیگه شیش‌ماه. دیگه نگم به‌تون که دوتاش رو حدود یک‌سال و نیم‌ قبل باید انجام می‌دادم!

 

خلاصه این‌که در پیشگاه شما قسم می‌خورم توی این تابستون حداقل کاری رو که باید انجام بدم بالابردن اراده‌م باشه! کاری که خیلی زمان‌بر نیست، اما بی‌شک تا آخر عمر تاثیرش رو توی زندگی می‌شه حس کرد. 

 

+ امسال نمایشگاه کتاب رفتید؟ با من هم‌نظرید که خیلی بد بود؟ 

۲۲ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۴۹ ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

غیبت کبرا !

سلام!

این مدت، همه‌ش فکر می‌کردم توی پستی که قراره بعد از امتحانام بذارم، درباره‌ی اتفاقات این یک‌ماه حرف بزنم. از نمایشگاه کتاب و تهران‌گردی‌مجردی (!) تا انتخابات و امتحانات و اون شبِ معراج‌شهدا ... . اما اتفاق امروز که توی دل ایران بود و دل تهران رو لرزوند و دل مردم رو شکوند؛ همه‌چیز رو عوض کرد. نمی‌خوام راجع به غم‌ش بگم که زیاد شنیدید و نمی‌خوام حرف دلاوری‌های مدافع‌های حرم رو بزنم که به اندازه‌ی کافی دلمون خونه از مظلومیت‌شون؛ می‌خوام بگم حیرت‌زده شدم از وحدت‌مون. از این‌که امروز فارغ از این‌که طرف کدوم جناح‌ایم، قلب‌مون تپید برای مملکت‌مون. نشون دادیم #در_کنار_همیم. فریاد زدیم این خاک هنوز بوی خون شهدا رو می‌ده و هستن جوونایی که غیورانه بجنگن براش. 

 

امشب، لحظه‌ی افطار از ته دل دعا کردم برای سربلندی، امنیت و پیروزی کشورمون. کشوری که با همه‌ی کم‌وکاستی‌هاش دوستش داریم و واسه‌ی ساختنش تلاش می‌کنیم. 

 

+ اگه امتحانای من انقدر زود تموم شد تعجب نکنید :)) توی اهواز به‌خاطر گرمای هوا، امتحانات زودتر برگزار می‌شه. 

 

۱۸ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۲۹ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه