سفـر همیشه خوب است . حتی اگر با یک تماس معمولی و یک خبر از آخرین بلیت هایی که در
لیست فروش هستند شروع شوند.
سفر خوب تر میشود اگر بگویند مقصد مشهد است.
درست زمانی که دل مشغولی هایت اجازه ی خلوت کردن نمیدهند و روزها پشت سرهم
آن روی ناخوش شان را نشان ات میدهند....
تقدیر ات این میشود شبهای احیا جوشن را توی صحن جامع رضوی بخوانی.
وقت" بعلی بن موسی" گفتن و قسم دادن اش نیازنباشدبه تلویزیون چشم بدوزی باحسرت نگاهش کنی.
برمیگردی و روی ات را میکنی سمت صحن انقلاب.
اول گنبد گوهرشاد اش چشمان ات راقلقلک میدهد اما اگر چشمانت را کمی این طرف و آن طرف کنی
گنبد طلایی و گلدسته ای که کنار اش قد قامت کرده را میبنی.
باعشق نگاه اش مبکنی. نمیدانی چطور شکر اش کنی که تورا طلبیده.
اصلا نمیتوانی باور کنی طلبیده شده ای .
انگار همه ش یک خواب است .
خوابی ملموس .رویایی واقعی.
اما همه اش که توی شب قدر خلاصه نشد ...بعد از شب قدر کم کم باورم شد آمده ام حرم اش .
چند دقیقه قبل از اذان مغرب خدام می آمدند و همه چشم شان برق میزد.از شما چه پنهان
منم گردن بلند میکردم و هی میگشتم.دنبال خدامی که بسته های افطاری را پخش میکردند.
آخر شما که نمیدانید چقدر آن شیر و کیک و خرمای حرم به آدم میچسبد. اصلا انگار خود امام رضا
این هارا بسته بود و دست زائران اش میداد.
از دعای توسل و کمیل و مناجات ها که دیگر نمیگویم. اصلا نمیتوانم بگویم...
فقط آنجا یادتان کردم و آرزو کردم تجربه اش کنید.
اما عید فطرش ...
تمام ورودی های حرم پربود از بنده های خوش اقبال و خوش قول اش.
همان بنده هایی که یک ماه طاعت اش کردند و حالا آمده اند تامزد شان را بگیرند.
صف های نماز یک به یک و پشت سرهم پر میشد . جانماز ها پر بود از شیرینی ها و شکلات هایی
که پخش میکردند .
لب ها میخندیدند. از تهِ دل میخندیدند.
این سفر ها با تمام سختی و مشقت اش به آدم میچسبد .
تنها بودم .تنهای تنها نه. با دوستان جمع شدیم و دل به جاده زدیم.
بی شک لذت سفر های خانوادگی را نداشت اما تجربه هایش تا عمر دارم به کارم می آید .
سفرکنید. اگر شرایط اش را دارید تنهایی سفر کنید تا پخته شوید.