آسمـان مـال مـن اسـت

۱۹۱ مطلب توسط «هانیه» ثبت شده است

رویداد های اتوبوسی

سلام!

اتوبوس جاییه که هر روز ادم های مختلفی رو به چشم میبینه و اونارو از مبداء تا مقصد میرسونه...

هر آدمی هم میشه سوژه! (به همون دلیل مختلف بودن!)

امروز که از سازمان میومدم خونه خیلی اتوبوسا خلوت بود...

شاید به دلیل سرمای هوا مردم خونه گرم شونو به هوای سرد بیرون ترجیح میدن...

ایستگاه اول : بلوار شهید  فهمیده

توی این مسیر چند تا دانشجو همراهم بودن و از انتخاب واحد ها و استاداشون صحبت میکردن...

اونور تر هم دوتا دختر ایستاده بودن...

یکیشون با خنده وشور و شعف گف:فک کنم فقط منم که مشروط شدم!

همینجوری بهش خیره شدم!آخه عین خیالش نبود...آدم انقد خونسرد؟آدم انقد خنگ؟

حالا بگذریم...

رسیدم ایستگاه ...

کارت زدم و اومدم بیرون....

خیابون نادری رو طی کردم و رسیدم به ایستگاه بعد....

همزمان با من یه اتوبوس رسید...منم ذوق مرگ...آخه واقعا حس ایستادن تو ایستگاه نبود :|

توی اتوبوس دوم یه پیرزن نشسته بود و دندون نداشت!مشکل که فقط این نبود...

مشکل این بود داشت با من حرف میزد و منم که هیچی نمیفهمیدم!

فقط جهت حفظ احترام به بانوی مکرمه فرمایشات شونو با سر وگفتن "اوهوم و بله درست میفرمایین " تایید میکردم!

البته فک کنم یه جاش یه سوتی دادم!چون بهم چپ چپ نگاه کرد!

بعدشم که الحمدالله رسیدیم به مقصد و خلاص گشتیم :))

 

۳۰ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۰۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

اهواز خاکی

من اهوازی ام! و شهرمو اصلا دوست ندارم...دلایل متعددی هم داره که راجبش صحبت نمیکنم!

ولی دلم براش میسوزه...

مردمش رنج و سختی زیادی رو تحمل کردن...از 8 سال جنگ تا نداشتن آب درست و حسابی و تحمل گرما و خاک!

گفتم خاک...

نمیدونم چه گناهی کردیم که شش هامون باید تبدیل شه به خاک شش!

ولی میدونم از ماست که بر ماست!

 

خوزستانیا همیشه مظلوم بودن...چون بخاطر شرایط شون به کمترین چیزاهم قانع هستن!

حتی محله های پایین اهواز هم از امکانات شهری دست کشیدن ویجورایی زندگی شون ناخود آگاه محدود شده!

کافیه تهران یا اصفهان گرد و خاک بشه...همچین جلسه تشکیل بدن و سروصدا به پا کنن که...

 

من دیگه حرفی ندارم!

۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۲۰ ۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

یک پله بالاتر!

حدود سه , چهار سال پیش رادیویی شدم!

اوایل فقط گوش میدادم...زمان که گذشت...احساس میکردم منم یه سری حرفا برای گفتن دارم!

 زنگ میزدم رادیو...

اما فهمیدم این کافی نیست...من زمان بیشتر و برنامه ی مفصل تری میخوام تا حرفامو بزنم!

بهم پیشنهاد شد گزارش بنویسم...سخت بود! ولی دو سه تا نوشتم و تحویل دادم...

وقتی از رادیو پخش شد فهمیدم توانایی این رو دارم که دغدغه های امثال خودم رو به زبون بیارم!

اما بازم قانع نبودم...

به فکر این افتادم برم تو کار وبلاگنویسی برای رادیو ...!

ولی خب 70,80 نفر برام کافی نبود...هنوز فضای بیشتری میخواستم!

سعی کردم خودم رو بکشم بالا...

توی زمینه هایی که میتونم, خودی نشون بدم!

و دادم...

 

بگذریم...

امروز یه پله میرم بالاتر...

استرس دارم...

ولی استرس شیرینیه!

نمیدونم ته این مسیر چی میشه...ولی به خودم ایمان دارم!

 

۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

کمک

کمک کردن هم شرایط دارد ایها الناس!

۱۸ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۲۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

جوانه

سلام!

گاهی اوقات توی زندگی آدم اتفاقاتی میفته که سرتو بالا میگیریو به خدا میگی که این جواب کدوم کارخوبم بود!

حداقل من اینجوریم ...

چندوقتی میشه که از رادیو فاصله گرفتم..ولی دل کندن از اون فضا و دوستای رادیویی سخته برام!

امسال مثل سال قبل کاندید جوانه شدم...!

7دی 93 ساعت 15:58 رسیدیم برج میلاد...

توی مسیر(تاکسی تا لابی) چند تا از دوستامو دیدم ...

ساعت حوالی 5 سالن پر شد از جوونای مشتاق...جوونایی که هر کدوم رویای گوینده یا برنامه ساز شدن رو درسر داشتن!

با یکی از دوستام بلند شدیم تا بریم بیرون و قدم بزنیم...

ته سالن بر حسب اتفاق یکی از گوینده هارو دیدم و ناچار به سلام علیک شدیم!

با جمله ی "مبارک باشه خانوم" تمام خستگی این مدت از بدم بیرون رف!

انگار یه جون دویاره گرفته بودم...

سرخ شده بودم...دست و پامو گم کرده بودم!...

قرار شد اون گوینده بره رو استیج و اسم من رو بخونه!...

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

وقتی1500 نفر آدم به افتخارت دست بزنن و دوستات به بودنت افتخار کنن یعنی خوشبختی!

وقتی عواملی که الگوی کاری تو هستن و پدر مادر هایی که تورو مثل دخترشون میدونن بهت تبریک بگن یعنی بهترین حس دنیا!...

 

دانلود فیلم جوانه

۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۴۲ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

اقا جانم....

تو مى دانستى آب، مِهریه ى حضرت زهراست!...‌

و حسین هم خوب مى دانست که تو، درگیر بازى روزگار شده اى!...‌‌

تو مى دانستى کسى ست که به اشاره اش،بارانِ حیات بخش،زندگى مردم را دگرگون کرده است!

و حسین خوب مى دانست که در پَسِ نفرینش، غرور مردانه ى تو به لرزه در مى آید...

تو مى دانستى على اصغر در گهواره است و زینب، همراه و بى تاب حسین!

خواستى تا خودى نشان بدهی!...‌‌

و حسین خوب مى دانست که تَهِ دِلَت چه خبر است و سرانجام، مى شوى همان "حُرِّ پشیمان"!...‌‌

 

حسین جان!...‌‌ ما آب بر روى تو نبستیم!...

دلِ زینب را به لرزنده ننداختیم و اشک را در چشمان کودکان گِره نزدیم!...

تو، هم خودت از نسل کرامت هستى هم فرزند کریمت! پَس توبه ام را بپذیر!...‌‌

بحق الحسین یا الله!...‌‌ الهى العفو...

 

 

اقاجانم...دلم هوای ضریح شش گوشه ات را کرده...

۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۴:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

اشوبم...

بگذار بگویم که از سراب این آب بریدم

من از عطش ترانه آفریدم

به سمت ماندنت راهی نمی شوی چرا

گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها

شمرده تر بگو با من حروف رفتنت

تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را

آشوبم, آرامشم تویی....

به هر ترانه ای سر میکشم تویی

سحر اضافه کن به فهم آسمانم

آشوبم آرامشم تویی

به هر ترانه ای سر میکشم تویی

بیا که بی تو من غم تو صد خزانم

 

hanie shalbaf

۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۹:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

لحظه ها عریان اند....

 

نه تو می مانی

 نه اندوه

 و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی

 به حباب نگران لب یک رود ، قسم

 و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

 غصه هم ، خواهد رفت

 آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند

 لحظه ها عریانند

 به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز.......

 

سهراب سپهری

 

۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۷:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

وبلاگنویسی!

خیلی سخته واسه یه وبلاگ,بیشتر از حد توانت وقت و انرژی بذاری و راحت از دستت بره... .

شب بخوابی...صب پاشی ببینی این وب خود به خود حذف شذه!...

 

۱۴ مهر ۹۳ ، ۰۵:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

بسوی تو....

قدم بر میدارم...

آرام و بی صدا...

می آیم...

بسوی دریای ابی بی کرانت...

میدانم...

مرا به سوی تو خواهد فرستاد...

دل که هیــچ...تمـــام وجودم را به دریا میزنم....

۱۴ مهر ۹۳ ، ۰۴:۵۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانیه