این یادداشت را مدتی پیش، برای سالگرد تخریب بقیع نوشته‌بودم. بنابه‌دلایلی نشد این‌جا منتشرش کنم؛ ماند برای امروز تا به بهانه‌ی شهادت امام صادق (ع) که ما، با افتخار زیر سایه‌ی اوییم و او زیر آفتاب خورشید مدینه، منتشر شود. 

 

بابا به همراه باقی مردها رفته‌بودند آن‌سوی نرده‌های بقیع و ما پشت‌ نرده‌ها ایستاده‌بودیم. مامان، به دور از چشم شرطه‌ها اشک می‌ریخت و دعا می‌خواند. من، دخترک پنج‌ساله‌ی بلبل‌زبانی بودم که همیشه و همه‌جا زبانم به شوخی و خنده باز بود؛ اما بعد از پانزده‌سال، خوب یادم مانده که در بقیع، که و ما ادراک بقیع، گیج و متحیر ایستاده‌بودم و زل زده‌بودم به آن قلمبه‌های گلی، که از زمین بیرون زده‌بود.

غمِ فضایش، مثل پهنای خاکی‌رنگ صحرای کربلا بود؛ مثل آن‌وقتی که گَردِ خاک‌های آن صحرا، آسمان را هم تار کرده‌‌بود؛ پیکرهای ارباً اربا یک گوشه‌ی زمین افتاده‌بود؛ صدایی نبود؛ مگر این‌که گوش تیز می‌کردی تا صدای گریه‌ی آرام زن‌های عاشورا را بشنوی. 

خلاصه‌اش کنم؛ چه خاک کربلا باشد و صدای ناله‌ی خواهری؛ چه بقیع باشد و گریه‌های پنهانی شیعیانش. اصلاً سرنوشت این خانواده غم است و غربت و گم‌شدن. حالا می‌خواهد گم‌شدن مزار مادری باشد یا بدن چاک‌چاک برادری. 


بگذریم. وسط همین حیرت کودکانه‌ام، خانمی، درحالی که چشمانش سرخ بود و خیسِ اشک، با لبخندی صمیمی، پلاستیکی را جلویم گرفت و تعارف کرد؛ از این شیرینی‌های استوانه‌ای شکلی که در مشهد فراوان است؛ لایه‌ی رویی‌اش آبنباتی‌ و رنگش راه‌راه سفید و قهوه‌ای است. لذت طعم آن شیرینی، هنوز زیر زبانم است؛ حالا چرا فقط «آن» شیرینی؟ در سفرهای بعدی‌مان به مشهد، تا همین چندسال پیش، مامان به یاد آن روز، از آن‌ها می‌خرید. 
راستش را بخواهی از همان اول طعمش خوب نبود؛ اما پشت آن نرده‌ها، عجیب شیرینی‌اش چسبیده‌بود به جانم. شاید این یک‌ذره قند، آن روز از کرامت امام حسن(ع) بود و  شاید هم از مهر مادری حضرت زهرا(س) که نمی‌خواستند کودکی، آن‌جا طعمِ غم بچشد. تو می‌گویی کم بود؟ من می گویم زیاد هم بود. برای دخترک پنج‌ساله، چه چیزی بهتر از شیرین‌کردن کام‌اش در آن عصر مرداد و حزن سنگین؟ که  هنوز بعد از پانزده‌سال، زبانم را قلقلک می‌دهد. 

حرف از بقیعی که در پنج‌سالگی دیدم، زیاد است. اگر یک‌بار دیگر توفیق رفتن به حج را داشته باشم، تنها دلیل‌ رفتنم بقیع است. و ما ادراک بقیع.

تخریب بارگاه ائمه بقیع غصه نخور کبوتر ، دوباره پر می گیری ای ...