آسمـان مـال مـن اسـت

دریچه

من آوازم که میروم به سینه ی قبیله ای
نه به پرواز چشم من نمانده خواب پیله ای

سبز دریچه شو بکن زیان زرد پرده را
به شعر و شاخه می رسد خیال خام ریشه ها

منو تو وارث خورشید و ماهیم
منو تو نغمه ای بی اشتباهیم
تا زمینی می چرخد تا هوا هواست
منو تو در جنونی سر به راهیم

 

//bayanbox.ir/view/6157381419568083507/k4xn1e42.png

#دریچه _ چارتار

 

۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

چهاردهمین بهار زندگی من...

بهار ... تابستان...پاییز...زمستان...و باز هم بهار!

 

صدای پای بهار را میتوانی از لای پنجره بشنوی وقتی نسیم خنکی شیشه  را میلرزاند....

میتوانی از جنب و جوش مردم حس کنی,از بوی خیس آسفالت و سنگ فرش های حیاط های خانه ....

وقتی روز های اسفندمانند برق و باد میگذرند...

 

از سبزه ای با روبان قرمز  و ماهی در کیسه حبس شده و تخم مرغ های نقاشی شده ای که کف پباده رو ها را

تزیین کرده اند ویکی یکی وارد سفره های هفت سین میشوند...

 

صدایش در خانه هم می آید...

وقتی جارو بدست گوشه هایی از خانه را جارو میکنی که هرگز پا نخورده اند و پر از غبارند...

 

و همین ها نشان از این است که "یک سال دیگر هم جوانی ات را فدای زندگی ات کردی"

دیگر خودت میدانی این یک سال را چقدر بزرگ شدی...

خوشبحال آنهایی که توی یک سال چند سال بزرگ شدند و توانستند زندگی را زندگی کنند...

 

//bayanbox.ir/view/638837009868759437/%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B4-%DB%B0%DB%B9-%DB%B1%DB%B5-%DB%B0%DB%B5.%DB%B3%DB%B1.%DB%B4%DB%B6-1.jpg

 

 

۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۵۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

رویداد های اتوبوسی2

داستان اتوبوس امروز...

از صداوسیما اومدیم بیرون!سوز سرما استخون هامو به لرزه دراورد...

و اما رسیدیم به اتوبوس!...

امروزم مثل روزای قبل جای نشستن نبود...

ایستادم و سفت چسبیدم به میله ی خاکستری رنگ ...

گمونم رانندش گواهینامه ی موتور سیکلت داشت! کم مونده بود با اون اتوبوسش تک چرخ بره!

خدا رحم کرد...

 

اما توی اتوبوس دوم...

یه جای توپ واسه نشستن پیدا کردم...ردیف اول,کنار شیشه و پیش یه خانوم لاغر!

یعنی کم از vip برج میلاد نداشت :))

یه نگاه به پشت سرم انداختم...

خانومای رنگارنگ!هر کدوم با یه شکل و فرم...

داشتم به این فکر میکردم که بجز ظاهرمون...باطن مون هم عوض شده و مث هم نیستیم...

میدونم میدونم...

هیچ ادمی رو نمیشه پیدا کرد که شبیه یه نفر دیگه باشه...

ولی حداقل یه نقطه اشتراک,یه حس مشترک,یه حرف مشترک...

چرا از هم دور شدیم...

چرا همدیگر و قبول نداریم و وقتی حرف از فرهنگِ نداشته ی کشورمون میشه انگشت اتهام مون سمت فرد مقابله...

یعنی...بجای اینکه ذره ای خودمون رو ببینیم و نقاط ضعف مون رو برطرف کنیم فقط از دیگران ایراد میگیریم...

اگه خودمون رو پیدا کنیم و ایمان داشته باشیم و برای شخصیت مون ارزش قائل بشیم ...آی چه کیفی کنیم با کشورمون...

۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۵ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

خاک و خاک شش

با عرض سلام!

خب...

این دو سه روز اخیر "باران الهی" بجای "خاک الهی" بر ما نازل گردید و شهرمان تمیز شد!(چشم خاک کور)

اما از جایی که ما خوزستانیها با "خاک شش" تنفس میکنیم ,تحمل هوای بارانی را نداشتیم و بالاخره بعد از

سه روزبارش رحمت الهی,خاک الهی بر سرمان باریدن گرفت و "خاک شش" هایمان هم نفسی راحت کشیدند!

 

۰۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

خاک میشود یا باران میبارد ؟!

هوا خوب شده بود و مردم ریخته بودن تو خیابون تا خریدای عید رو انجام بدن!
به انتهای اتوبان چشم دوخته بودم تا اولین اتوبوسی که اومد سریع بپرم جلو و سوار شم!
به حرفای مردم گوش میکردم...

از جایی که این روزا توی اهواز بحث آب و هوا خیلی داغه و مردم یه پا محمد اصغری شدن حرفاشونم شنیدنی و جالبه:
یکی میگف بالاخره خدا رحمش بهمون اومد و بارون زد!
یکی میگف موقته...جدیش نگیرین!
یکی میگف حالا حالا ها خاک نمیشه...


درسته که هیچ کس از فردای اهواز خبر نداره و همه میترسن که دوباره خاک بشه...

ولی از این هوای لطیف و بارونی نهایت لذت رو میبرن و لبخند مردم رنج دیده ,خیلی شیرینه!

//bayanbox.ir/view/7472798501214656982/Untitled.png

۳۰ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۱۰ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

رویداد های اتوبوسی

سلام!

اتوبوس جاییه که هر روز ادم های مختلفی رو به چشم میبینه و اونارو از مبداء تا مقصد میرسونه...

هر آدمی هم میشه سوژه! (به همون دلیل مختلف بودن!)

امروز که از سازمان میومدم خونه خیلی اتوبوسا خلوت بود...

شاید به دلیل سرمای هوا مردم خونه گرم شونو به هوای سرد بیرون ترجیح میدن...

ایستگاه اول : بلوار شهید  فهمیده

توی این مسیر چند تا دانشجو همراهم بودن و از انتخاب واحد ها و استاداشون صحبت میکردن...

اونور تر هم دوتا دختر ایستاده بودن...

یکیشون با خنده وشور و شعف گف:فک کنم فقط منم که مشروط شدم!

همینجوری بهش خیره شدم!آخه عین خیالش نبود...آدم انقد خونسرد؟آدم انقد خنگ؟

حالا بگذریم...

رسیدم ایستگاه ...

کارت زدم و اومدم بیرون....

خیابون نادری رو طی کردم و رسیدم به ایستگاه بعد....

همزمان با من یه اتوبوس رسید...منم ذوق مرگ...آخه واقعا حس ایستادن تو ایستگاه نبود :|

توی اتوبوس دوم یه پیرزن نشسته بود و دندون نداشت!مشکل که فقط این نبود...

مشکل این بود داشت با من حرف میزد و منم که هیچی نمیفهمیدم!

فقط جهت حفظ احترام به بانوی مکرمه فرمایشات شونو با سر وگفتن "اوهوم و بله درست میفرمایین " تایید میکردم!

البته فک کنم یه جاش یه سوتی دادم!چون بهم چپ چپ نگاه کرد!

بعدشم که الحمدالله رسیدیم به مقصد و خلاص گشتیم :))

 

۳۰ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۰۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

اهواز خاکی

من اهوازی ام! و شهرمو اصلا دوست ندارم...دلایل متعددی هم داره که راجبش صحبت نمیکنم!

ولی دلم براش میسوزه...

مردمش رنج و سختی زیادی رو تحمل کردن...از 8 سال جنگ تا نداشتن آب درست و حسابی و تحمل گرما و خاک!

گفتم خاک...

نمیدونم چه گناهی کردیم که شش هامون باید تبدیل شه به خاک شش!

ولی میدونم از ماست که بر ماست!

 

خوزستانیا همیشه مظلوم بودن...چون بخاطر شرایط شون به کمترین چیزاهم قانع هستن!

حتی محله های پایین اهواز هم از امکانات شهری دست کشیدن ویجورایی زندگی شون ناخود آگاه محدود شده!

کافیه تهران یا اصفهان گرد و خاک بشه...همچین جلسه تشکیل بدن و سروصدا به پا کنن که...

 

من دیگه حرفی ندارم!

۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۲۰ ۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

یک پله بالاتر!

حدود سه , چهار سال پیش رادیویی شدم!

اوایل فقط گوش میدادم...زمان که گذشت...احساس میکردم منم یه سری حرفا برای گفتن دارم!

 زنگ میزدم رادیو...

اما فهمیدم این کافی نیست...من زمان بیشتر و برنامه ی مفصل تری میخوام تا حرفامو بزنم!

بهم پیشنهاد شد گزارش بنویسم...سخت بود! ولی دو سه تا نوشتم و تحویل دادم...

وقتی از رادیو پخش شد فهمیدم توانایی این رو دارم که دغدغه های امثال خودم رو به زبون بیارم!

اما بازم قانع نبودم...

به فکر این افتادم برم تو کار وبلاگنویسی برای رادیو ...!

ولی خب 70,80 نفر برام کافی نبود...هنوز فضای بیشتری میخواستم!

سعی کردم خودم رو بکشم بالا...

توی زمینه هایی که میتونم, خودی نشون بدم!

و دادم...

 

بگذریم...

امروز یه پله میرم بالاتر...

استرس دارم...

ولی استرس شیرینیه!

نمیدونم ته این مسیر چی میشه...ولی به خودم ایمان دارم!

 

۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

کمک

کمک کردن هم شرایط دارد ایها الناس!

۱۸ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۲۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

جوانه

سلام!

گاهی اوقات توی زندگی آدم اتفاقاتی میفته که سرتو بالا میگیریو به خدا میگی که این جواب کدوم کارخوبم بود!

حداقل من اینجوریم ...

چندوقتی میشه که از رادیو فاصله گرفتم..ولی دل کندن از اون فضا و دوستای رادیویی سخته برام!

امسال مثل سال قبل کاندید جوانه شدم...!

7دی 93 ساعت 15:58 رسیدیم برج میلاد...

توی مسیر(تاکسی تا لابی) چند تا از دوستامو دیدم ...

ساعت حوالی 5 سالن پر شد از جوونای مشتاق...جوونایی که هر کدوم رویای گوینده یا برنامه ساز شدن رو درسر داشتن!

با یکی از دوستام بلند شدیم تا بریم بیرون و قدم بزنیم...

ته سالن بر حسب اتفاق یکی از گوینده هارو دیدم و ناچار به سلام علیک شدیم!

با جمله ی "مبارک باشه خانوم" تمام خستگی این مدت از بدم بیرون رف!

انگار یه جون دویاره گرفته بودم...

سرخ شده بودم...دست و پامو گم کرده بودم!...

قرار شد اون گوینده بره رو استیج و اسم من رو بخونه!...

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

وقتی1500 نفر آدم به افتخارت دست بزنن و دوستات به بودنت افتخار کنن یعنی خوشبختی!

وقتی عواملی که الگوی کاری تو هستن و پدر مادر هایی که تورو مثل دخترشون میدونن بهت تبریک بگن یعنی بهترین حس دنیا!...

 

دانلود فیلم جوانه

۰۹ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۴۲ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه