از حذف اون... تا تولد این!
از رفتن به موسسه...تا تنفر من!
از سفر تهران...تا تولد یه ایده!
از جنگ تا ...
از تو ... تا من!
+ خدا بخیر کنه...
از حذف اون... تا تولد این!
از رفتن به موسسه...تا تنفر من!
از سفر تهران...تا تولد یه ایده!
از جنگ تا ...
از تو ... تا من!
+ خدا بخیر کنه...
میام بزودی...فعال تر و با نشاط تر از قبل...
ثبت میکنم اتفاقات روزمره را!
قرار گذاشته بودیم همه چی خوب پیش بره :)
حالا..داره میره :)
+ وتوکلت علی الله...
حالا یک سال بزرگتر از پارسال!
چهاردهمین اردیبهشت زندگی را بدرقه میکنم و به استقبال پانزدهمین بهار میروم!
چقدر لذت بخش است وقتی یک سال زندگی ات را از جلوی چشمانت گذر دهی و
به خودت بخاطر داشته هایت افتخار کنی!
و چقدر لذت بخش است کسانی روز تولدت یادت کنند که همیشه در خاطرت جای دارند!
خدایا...ممنون بابت این آفرینش و همه چیز! :)
4 سالگی من!
همیشه و همه جا میگوبند...
"پدر اولین عشق دختر و اولین مرد زندگی اش است"
من مخالفم...
میگویم:پدر اولین و آخرین مردی است که عشق را بی منت هدیه ی دخترش میکند"
میگویم بی منت چون:
همیشه دلگیری ها را پشت در میگذارد و بالبخند به خانه می آید...
با بچه ها بازی میکند,صحبت میکند و انرژی اش تمام اهل خانه را شاد میکند...
روحش گسترده تر از دایره ی لغات من است و مطئنم هیچ قلمی نمیتواند بزرگی اش را نشان دهد...
روز و تولدت مبارک قهرمان!
صدا هارا یک به یک در ذهنم تداعی میکنم...
بعضی ها را بایک لبخند و بعضی را با یک آه از یاد میبرم...
مرور میکنم:
از دلتنگی هایم تا کامیابی ها که به واسطه تو برایم رقم خورد....
از کسانی که معرفت شان برایم بی حد و اندازه بود ...
به احترام و افتخار لحظه هایی که تو کنارم بودی...
...صدایت تا ابد جاودانه...
+دلم خیلی برای رادیو تنگ شده.
امیدوارم روزی دوباره به جمع شون برگردم