همه ی ما به قطع و یقین آن انشای معروف و مشهور" در آینده می خواهید چکاره شوید؟ " را نوشته ایم.
فرقی نمیکند در کدام سال زندگی . مهم این است حداقل نیم ساعتی آینده مان را تبدیل به یک فیلم نامه ی
کوتاه کرده ایم و بعد بازیگرانش را کنار هم چیده ایم و فیلم آینده مان را ساخته ایم.
بعضی ها فیلم را همانگونه که در ذهن شان ساخته اند پیش می برند و بعضی ها بسته به شرایط زمان و مکان یا
موقعیت های مادی و معنوی فیلمنامه شان را ویرایش میکند.
نمیدانم چه سِرّی است که هرسال معمولا اوایل سال تحصیلی ودر سال های ابتدایی,
معلم ها همچین انشایی از مان میخواستند.
همیشه هم ما دخترها یا فانتزی معلم شدن مان را با بقیه شریک میشدیم یا خیال دکتر و پرستار شدن را در سر میپروراندیم.
پسر ها هم که معتقد بودند فقط سه شغل روی زمین است : دکتر | مهندس | خلبان !
ولی من همیشه با تمام ارادت و علاقه ام نسبت به درس وزین ادبیات از زیر نوشتن این انشا در می رفتم!
چرا یَش را نمیدانم.
شاید هنوز تکلیف م با خودم معلوم نبود و نمیدانستم کجای این عالم جای دارم.
ولی خوب میدانم هیچ وقت خیال نویسنده شدن نداشتم.
ولی حالا کم کم فانتزی هایم دارد شکل میگیرد , فانتزی هایی که رنگ و بوی واقعیت دارند .
دیشب در تلگرام روشان مرا به نویسنده ها چسباند. اول ش حرف ش را نفهمیدم.
ولی بعد نشستم و با خودم یکی دوتا کردم و دیدم نه نویسنده شدن به این راحتی هاست , نه دست برداشتن از نوشتن.
منم و یکی از این دو راه...
و شاید روزی این متن را بخوانم و بخندم...
×خندیدن به روز هایی که چه آرزو هایی به دوش می کشیدم .
یا شاید هم ...
×خندیدن به روز های اولی که قدم بر میداشتم برای رسیدن به هدفی که در اش غرق شده ام !
+ چه موجودات عجیبی هستیم ما!