مادربزگ استکان کمر باریک را جلویم گذاشت و با قوری گلِ سرخی چیزی تویش ریخت و
گفت :" بخور! برای قلب ت خوبه !"
وقتی خواست از اتاق برود بیرون , کف دست ش را روی زانو گذاشت و آهی کشید و زیر لب
انگار چیزی از خدا خواست. آنقدر آرام, که بزور صدایش سُر خورد توی گوش ام.
نگاه ام را انداختم روی بهار نارنج هایی که روی دمنوش میرقصیدند و عطرشان در اتاق میچرخید ..
درِ اتاق را که پشت سرش بست و صدای قدم هایش دور شد , چهارپایه ای چوبی زیر پای م گذاشتم
و در کمد را باز کردم.
آلبوم مادر بزرگ را از زیر انبوهی از پاکت ها و دفتر های پوسیده ی قدیمی بیرون کشیدم .
او هر وقت آن آلبوم هارا میدید, گوشه ای کز میکرد و تا چند دقیقه میرفت در حالِ خودش ...
حتما ذهن اش پر میکشید به اوج جوانی و تجسمآن روزها !
یکی یکی ورق زدم, آنقدر آلبوم را دیده بودم که جای عکس ها را میدانستم و افراد زنده و مرده ی
قاب هارا میشناختم.در اکثر عکس ها مادربزرگ لباسِ مشکیِ کوتاهی که تا بالای زانویش بود
به تن داشت و جوراب شلواری طرح داری با موهای شنیون شده .
هروقت این عکس هارا میبیند, میگوید:
" کاش منم زمانِ شمابودم,سرِوقت حجاب گرفتین,نماز خوندین,ما کسی رو نداشتیم که بهمون بگه .
بعدش هم که فهمیدیم, فقط میتونستیم یه چارقد سفید گلدار سرمون کنیم "
این را که میگویددلم قنج میرودوهی تصدق اش میشوم...چه دلبری میکرده باگل های قرمزِ روی چادر!
عکس های خودش و دوستان اش را که میبینم به روزهای دختری شان فکر میکنم...
به اینکه توی این عکس هایش , متانت و وقار از سر و روی اش میبارد...
به آن قایم شدن های زیر چادر از دست پدر بزرگ...
به آن کفش های وِرنی پاشنه سه سانتی که با لباس اش ست میکرده و به موهای جمع کرده اش
که معلوم است زوری است و خودش , سادگی را میجوید.
به روز های دخترانگی اش که با فروغ و سهراب و اخوان ثالث گره خورده بود.
به سینما رفتن ها و هنرِبهروز وثوقی که برای این دختر ها , "مرد" حساب میشد. یک مردِ جُربُزه دارِ !
به مرضیه و هایده و همه ی دختر های طاغوت ...
از آن طرف هم ...
به تمام خِفَت های آن زمان.که اگر مشروطه پیروز میشد, شاید دنیای دختری اش رنگی تر وزیباتر بود.
ولی هرچه که بود از این دنیای امروزه ی دختر ها, که پر از هوس و شلوغی های بی حد و مرز است...
بهتر بود!
آنها قانع بودند و در اوج استبداد, امید, حرف اول در زندگی شان را میزد...
و همین امید , شده بود تمامِ شور جوانی برای ساختن دنیایی زیباتر که به دخترهایشان هدیه دادند ...
"تلگرامِ" آنها همان کاغذ های پوسیده ی توی کمد بود که روی اش همه ی عشق شان را نثار مرد شان
میکردند و "اینستاگرام" شان آلبومی از عکس های سیاه و سفید بود که سوژه دست زیر چانه گذاشته
و به گوشه ای خیره شده. دنیای موسیقی شان هم که حرف نداشت...
خواننده هایی که صدای شان را مدیون هیچ دستگاهی(!) نبودند و با عشق میخواندند!
وهمه ی رنگ هاد و نُت های این دنیای دخترانه ... که اگر نبودند و نیامده بودند بی شک, روی این دنیا
گرده ای خاکستر نشسته بود و روزگار همه را خاکستری کرده بود.
با آرزوی بومی خوشرنگ و خوش طرح تر , برای همه ی دختران این مرز و بوم :)