بعد از مدت هاتوی یه جمع حاضر میشم .
با جملات "ماشالا خانمی شدی" و "چه بزرگ شدی" و " خیلی کوچیک بودی که دیدمت"
مواجه میشم... و یا گاهی پس و پیشِ اسمم یه "خانوم" جا میگره...
قبلا فکر میکردم اینا یه نوع تعارفِ...تعارفات مسخره!
ولی چند وقت پیش با جمله ی یه نفر که گفت " چه یهو بزرگ شدی" یکه خوردم...
وقتی به سالهایی که گذشت نگاه کردم, دیدم راست میگه..."یهو بزرگ شدم! "
یه زمانی یه کودک شر و شیطون ... حالاشاید کمی عاقل تر... .
حالا طبعیتاً دغدغه ها رنگ و طعم دیگه ای گرفتن...گاهی سیاه وتلخ...گاهی سفید و شیرین...گاهی قرمز وترش ...
و گاهی بی مزه و خاکستری!...
لذت بردن از تمومِ لحظه ها و ثانیه ها, رفتن توی بحرِ اتفاقات بد و ازشون لذت بردن! , جرئت ریسک های بزرگ...
شاید لیست خیلی مختصری باشه...
ولی غرق شدن توی داستان زندگی , گاهی آدم رو به فریاد وادار میکنه!
+الا به ذکـرالله ... تطمئن القــلوب...
نقاط مثبت و خوبی هاش خیلی بیشتره...
چون در آینده، حتما به کارِت میاد...