- روز تولدم برای من روز مهمیست. تبریکهای آدمها و کلماتی که به زبان میآورند، قدر و قیمت زیادی دارد؛ حتی سکوت و بیتفاوتی عدهای دیگر هم. انگار که تکلیفم مشخص میشود؛ انگار که میفهمم عدهای را باید بیشتر دوست داشته باشم و عدهای را کمتر. اتفاق دوستداشتنیتر این است که میفهمم من گوشهی قلب کدام آدمها خانه دارم؟ تو بگو گوشهای کوچک و مختصر؛ اما مهم این است که این نوزدهسال، بیهوده نبوده و رفاقتهایی ساخته که آدمهایش، زندگیام را امنتر میکند.
- همیشه دوست دارم ایام تولدم کشدار باشد؛ تمام نشود و من مثلا یک هفته، ده روزی سرگرم محبت عزیزترینهایم باشم. بله! من صداقت آدمها را وقت تبریکگفتنشان، آرزوهایخوبکردنشان و یادآوریبودنشان دوست دارم و آنها، به همین دلیل میشوند «عزیزترینها.» امسال انگار چنین سالیست. اولین تبریک تولدم را چهاردهم گرفتم؛ اولین کادو را مامان از اهواز سفارش داده که از شیراز بفرستند تهران و امروز که هفدهم بود، رسید. عصر هم با رفیقم ویدئوکال کردم و برنامهاش را چیدیم که برگشتم اهواز، همدیگر را ببینیم.
- تو را نمیدانم. ولی من به همین خوشیها زندهام. به همین آرزوهای خوبکردنها، خداروشکرگفتنهایشان برای رفاقتمان و دیدن مهربانی بی ریای دوستانم. به پریشانی امروزم که با بغض، دیوان حافظ را باز کردم و گفت:«روز هجران و شب فرقت یار آخر شد/زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد» به بارانی که حالا دارد میبارد و قطراتاش از پنجره میآید داخل و میخورد روی صورتم؛ به رعد و برقی که شهر را روشن میکند و صدایش، مردم را بیدار. این دلخوشیهای کوچک من. قسم به اینها.
طاعات و عبادات قبول باشه
تولدتون مبارک باشه و امیدوارم عمری با عزت داشته باشید و همیشه خندون
عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب