چه سِرّیست در گریهها و بغضهای لحظهی تحویل سال، نمیدانم. اشکها بیاجازه سُر میخوردند روی گونههایم تا یادآوری کنند من عاجز و کوچکم در مقابلش. تا یادم بماند با اذن او، همهی داشتههایم تبدیل میشود به نیستی؛ تا بدانم عزت، حرمت و حیثیت این حیات را از دستان رحیم او دارم. دعا کردم؛ اول برای شما و بعد منِ کوچکم. دعا کردم همیشه باشید؛ نه صرف بودن؛ بودنتان سرشار از عشق باشد، سرشار از آرامش، سلامتی و برکت. اصرار کردم گرفتاری را به آنچه دچار است، رها نکند؛ آبرو و عزتِ بیشتر ببخشد به مردم این دیار، که سخت محتاجاند و البته لایق. آرزو کردم آرام و قرار و صبر این مردم بیشتر شود.
همهی دعاهایم خلاصه شد یه یکچیز. در آرزو، التماس و تمسک برای ظهورش که اگر بیاید، من و تو بینیاز میشویم از هر نیازی.
عیدتون مبارک :)