یک‌چیزی مانده بود در گلویم. چیزی مثل صدا، آه، ناله یا حرف. خیال رفتن نداشت؛ آمدنش هم محال بود. همان‌لحظه، مومن شدم که سخت‌ترین امتحان خدا، یا شاید هم سنگین‌ترین تاوان، تکلم نکردن است. تکلم به معنای باز و بسته شدن دهان و گفتن کلمات، نه! تکلم یعنی درد را گفتن؛ رنج را فریاد زدن؛ عشق را زندگی کردن و دلتنگی را گریه کردن؛ و جوابی شنیدن از اویی که اعتماد می‌فروشد به قیمت دوست‌داشتن. تکلم، حالا مُرده؛ یعنی کشتیم‌اش.  اگر زنده بود، زندگی این‌چنین نمی‌شد؛ آدمی به ته نمی‌رسید و حتا به سرانجام، فکر نمی‌کرد. 

ویار، به خودی‌خود بد نیست؛ اتفاقن که آدمی باید ویار داشته باشد؛ ویار تکلم1؛ ویار حرف‌زدن، ویار فریاد زدن؛ و الا زندگی‌اش می‌پاشد و نمی‌تواند جمعش کند. 

من، همه‌ی زندگی‌ام این درد را زندگی کردم؛ دردِ حرف[نـ]زدن! 

 

+ تیتر از وبلاگ ویار تکلم که الحق، این عبارت رو به‌خوبی معنا و ادا کردن.