• از شرح دلتنگی و غصه که بگذریم می‌رسیم به هشت‌آبان. هشت‌آبان برای من یک حسرت است. حسرت ندیدن او. حسرت نشنیدن صدایش. حسرت این‌که چه‌زود رفت و چه دیر گفتیم و شناختیمش. درباره‌ی قیصر امین‌پور هرسال می‌نویسم. پارسال مفصل‌تر نوشتم. اما امسال اتفاقی افتاد که هنوز هم مفصل‌تر می‌توان نوشت. هفت آبان خبردار شدم که فرداشبی، قرار است حامد عسکری بیاید. زنگ زدم به خودش. گفت می‌آید. قرار مصاحبه گذاشتیم و قرارِ دیدار در شب شعر هم که سرجایش بود. بابا و مامان هم آمدند و بیرون رفتن سه‌نفره‌مان -که سال‌هاست به‌خاطر تولد خواهر و برادرم کم‌تر پیش می‌آید- خوش‌حالی‌ام را بیشتر کرد. دوربین را برداشتم و رفتم. مجری، کمی پس از رسیدن ما شروع کرد و خیلی منتظره دعوت کرد از سعید بیابانکی. خبردار بودم که خوزستان است؛ اما اهواز نبود و آن‌شب آمده بود. ذوقِ من از ذوقی که در دل پدرم بود، بیشتر شد. می‌دانم چه‌قدر دوستش دارد. طولی نکشید که حامد عسکری هم رسید و شب شعر ساده و خودمانی‌مان، رسمیت گرفت. رفتم عکاسی کنم و قبلش سلام‌وعلیکی کردم و مثل همیشه حالم خوب شد از مهربانی و بزرگواری و البته شوخ‌طبعی آن شاعر اهل بم. حدود سه‌ساعت گفتند و خندیدیم و شعر خواندند و ما ... ما کِیف کردیم! از اشعار آیینی تا عاشقانه‌های ساده‌. آن شب، شب من بود انگاری. سال‌گرد کسی که مرا کشاند سمت ادبیات و شعر؛ دیدار کسی که مرا عاشق غزل کرد(1) و گفت‌وگو با کسی که شعرِ خوب را به من شناساند(2).

 

  • نزدیکان من می‌دانند که چه‌قدر اهل تله‌ویزیون نیستم! مثل این قدیمی‌ها فقط برنامه‌های شهیدی‌فر و امثال او را نگاه می‌کنم. فیلم و سریال هم که دیگر هیچ! اما قبل‌ترها این‌طور نبودم. تا دیالوگ‌ها را حفظ نمی‌کردم دست از سر تکرارها برنمی‌داشتم. یادم می‌آید کلاس اول یا شاید کوچکتر بودم -هرچه‌بودمدرسه‌می‌رفتم- سریال جومونگ را نشان می‌داد.  نمی‌خواستم نگاه‌اش کنم. خانواده‌ام هم که اهل سریال‌های این ریختی نبودند! اما آن‌قدر هم‌کلاسی‌هایم از جومونگ گفتند که احساس کردم اگر نبینم ازشان عقب می‌افتم. حالا حکایت خواهرِ 9ساله‌ام شده. چند شب پیش هم‌کلاسی‌اش آمد خانه‌مان و گفت شبکه‌ی فلان را بگیر تا جومونگ را ببینم. دید و رفت. اما خواهر من هرشب با حیرت، بی‌حوصلگی اما دقت زیاد می‌نشیند و می‌بیند. انگار که اگر نبیند یک‌روزی خرخره‌اش را می‌چسبند که چرا ندیدی. که اگر عقب‌ماندی، از ندیدن است. داشتم فکر می‌کردم که چه‌قدر مصداق دارم برای این دیدن‌ها و ندیدن‌ها. حتا بعضی‌هایشان شده‌اند زخم‌؛ هرچند سطحی. همین انجام بده و انجام نده و ببین و نبین‌ها بدبخت‌مان کرده. بدبخت!

1. حامد عسکری

2. سعید بیابانکی

+ عکس‌های شب‌شعر  + یک فیلم از شعرخوانی حامد عسکری  را در پست بعد منتشر می‌کنم :))