مسترمرادی پستی گذاشته بود و از دنیای چشمها و آدمهای خوشبین نوشته بود. «چشمها زندگی دارند؛ میفهمند؛ حرف میزنند؛ عاشق میشوند.» حرفهایش را که خواندم یادم آمد مدتهاپیش داشتم فکر میکردم چشمها همهی هستی و نیستی آدمی را، در خود جا دادهاند. در آغوش غم باشی اما لبخند بزنی، لبها میخندند، گونهها گل میاندازند؛ اما چشمها... امان از چشمها که تو را لو میدهند. به وقت شادی میدرخشند؛ زمان عاشقی، معصومانه همهی دوستت دارمهایت را میریزند توی چشمهای معشوق. زمان عصبانیت، هرچه خشم در مشت و بازویت باشد، هرچه نفس حبس شده در سینه باشد را خلاصه و مختصر، ترسی میکنند در دل حریف. دیدهاید توی مستندها، وقتی متهمی را نشان میدهند؛ چشمانش را میپوشانند؟ اهالی رسانه زودتر از ما فهمیدهاند چشمها شناسنامهی آدماند و اگر فرصت کنند، همهی بود و نبودت را در نهایت بیرحمی بیرون میریزند.
چشمها، هیچوقت دروغ نمیگوید.