هرچیزی تعریفی دارد، قانون دارد، در یک چارچوب معیّن قرار می‌گیرد؛ درست مثل اسلام، و درست‌تر شبیه جهاد! معمولن تلقی ما از آدم‌هایی که به مقام شهود می‌رسند و راه جهاد را پیش می‌گیرند، انسان‌هایی‌ست دین‌دار، شریف و بااخلاق. اما درست برعکس آن هم پیدا می‌شود؛ با این تفاوت که آن‌ها هدف‌شان شهادت است؛ نه جهاد!

 

  • یکی از آشنایان خیلی دور، تصمیم می‌گیرد برود سوریه. دوره‌های آموزشی را  دور از چشم مادر می‌گذراند؛ با همه‌ی اهل فامیل و دوستان عکس یادگاری می‌گیرد؛ و نقطه‌ی اوج ماجرا این‌جاست؛ عکسش را با لباس نظامی چاپ می‌کند و در قاب، آماده تحویل خانواده می‌دهد و می‌گوید:«شهید شدم؛ این را بگذارید جلوی تابوتم!» هفته‌ی پیش خبر دادند  رفته سوریه.  بی‌خبر و پنهانی. از آن‌جا  زنگ زده:«سوریه‌ام.» حالا مانده‌اند مادر حیرت‌زده و بیمارش؛ همسر جوانی که جز غذا پختن چیزی بلد نیستد؛ دو بچه‌ی کوچک و خواهران و برادری که احوال‌شان کم از احوال مادر ندارد. 

 

  • مادر تعریف می‌کرد از قول هم‌کارش: پسری متولد هفتاد و شش، امضای پدرش را جعل می‌کند و می‌رود سوریه و زنگ می‌زند به اهل خانه که:«دیرالزورم برای دفاع از حرم حضرت زینب!»

خلاصه این‌که حضرت زینب (س) شهید نمی‌خواهد؛ مدافع می‌خواهد. اگر در راه جهاد شهادت نصیب شد که چه بهتر! نشد؛ مهم انجام تکلیف است. کاش باور کنند!