اگر چیزی گوشهی دلت خانه کرد، سعی نکن جدایش کنی، اگر جدایش کردی، زخم میشود، میرنجد و تا آخر عمر جایش میسوزد.
دروغ چرا؟ من هنوز هم دوستش دارم؛ هنوز هم وقتی اسم رادیو به گوشم میخورد، میروم در رویای آن روزها و زنده میشوند همهی خاطرات و
لبخندها، حتیاشکها دوباره میچکند... . نمیدانم این جداییمان از بیمعرفتی من است، یا نامهربانی او، اما هرچه هست، رادیو جوان در
قلبم خانه کرده، مرا بزرگ کرده، به من جان داده و عشق را در زندگیام معنا کرده.
حالا، درست در بیستسالگیاش، با همهی فرودها، اما سرتعظیم فرود میآورم، دستانش را میبوسم، و امیدوار میشوم به روزهایی بهتر
و صداهایی خوشتر.
+ من با همهی تلخی این سالها؛ و جداییای که دست من نبود؛ اما هنوز شیفتهی رادیوام و نمیتونم خودم رو ازش جدا کنم. هرچند که خیلی
وقته هیج رادیوییتوی گوشم روشن نشده... .
« جشنواره جوانه - سال 1393- سالن همایشهای برجمیلاد»
+من توی این جشنواره منتخب بخش وبلاگ شدم.