از صبح هی برنامه می‌ریزم و کارها را تندتند انجام می‌دهم تا ثبت این پست دیر نشود؛ اما آخر دیر رسیدم  ... .

 

در خانواده‌ای به‌دنیا آمدم که همه اهل شعر و هنر و موسیقی‌اند. می‌دانند چه چیزی روح‌شان را جلا می‌دهد و حال روح و جان‌شان را خوب

می‌کند.بابا زیاد شعر می‌خواند. گاهی سه‌تار و گاهی نی می‌زد و سنتور را بهتر از همه بلد بود. صدای شجریان یا ناظری معمولا با خاطرات

مسافرت‌ها وشمال رفتن‌هایمان گره می‌خورد. به‌قولی؛ این‌جا همه اهل دل بودند!

بچه‌ که بودم و تازه به این خانه آمده بودیم مامان یک کتاب‌خانه بزرگ و مجلل خرید. بیش‌تر ازش می‌ترسیدم تا این‌که بخواهم عاشق‌اش باشم.

ازکتاب‌خواندن هم که متنفر بودم و ... . همه‌ی این‌ها مرا از عذاب وجدانی که به جان‌م می‌افتاد راحت می‌کرد. عذاب کتاب نخواندن!

کلاس سوم بودم که یک‌روز اتفاقی، کتاب «آینه‌های ناگهان» قیصر امین‌پور را روی میزم دیدم. به طبع، با کتاب بیگانه بودم و با کتابِ شعر بیگانه‌تر!

کتاب را برداشتم و بازش کردم؛ « ای مثل روز آمدن‌ات روشن ... »؛انگار همین کلمات کافی بودند تا مست و کلافه‌ام کنند.

از همان‌جا بود که  شدم نفر اول مشاعره و پایه‌ی شب شعرهای مدرسه .یکی دوسال بعد هم که ورودم به رادیو و ... .

همان یک‌روز و همان یک‌خط مرا کشاند سمت ادبیات و هنر و موسیقی. هنوز هم نمی‌دانم آن کتاب با دل و جان‌ام چه کرد...

 

قیصر امین‌پور برای من در ادبیات ایران یک پدیده است. یک شاهکار . شعرهایش عطر و بوی انسانیت و شرافت و عشق می‌دهند !

 

هشتم آبان | بزرگداشت قیصر امین‌پور

Image result for ‫قیصر امین پور‬‎