با خودم فکر میکنم ؛این روزهای من انگار طلسم شدن و هیچ کاری از پیش نمیره. کلی کار عقب افتاده دارم اما خستگی،
من رو از همهشون عقب انداخته. آخرین کتاب رو میذارم توی کتابخونه و چند قدمی خودم رو میکشم عقب تا ببینم بعد از
اینهمه ساعت گردگیری و مرتب کردن؛ چیزی عوض شد؟ که میفهمم کتابها رنگ گرفتن و با جلدهای براقشون برام
چشمک میزنن.
امروز تازه شنبهست و من کلی انرژی ذخیره کردم، پس تا تهش با تقدیر دست به یقه میشم و اتفاقات بد روهم قشنگ
میکشم تا بسازم هفتهی رنگارنگ و دنیای خوش بر و رو رو :)
+ تلویزیون که کلا نمیبینم ؛ مگر مستندی یا برنامهی خاصی رو.ولی وقتی فهمیدم مهمون برنامهی دورهمی
«پروفسور مجید سمیعی» هست با اشتیاق تکرار برنامهرو دیدم. همهی کلمات و جملاتش مثل همیشه _حداقلبرایمن _
درس زندگی بود. با تمام سختیهای زندگی و غربت ، هنوز قلبش برای کشورش میتپه و بهترین تصویر رو از ایران برای
دنیا میسازه ... و این ریشه در عشق و فرهنگ داره. عشقی که وقتی مهران مدیری ازش حرف زد، حتی پروفسور هم
تسلیم شد... .
+ امروز هوای اهواز خیلی بد بود! مدتها و ماهها بود هوا خاک نشده بود اما امروز رفیقِ قدیمیمون دوباره سرک کشید
به این خونه ، خبرش ایشالا !! فردا دبستان و دبیرستان رو تعطیل کردن اما چون ادارهجاتیها و دانشگاهیها خاکشش دارن
باید با تمام قوا برن و خدمت کنن به خلق :D
+ اینکه ما هر روز تا ساعت 2 بمونیم مدرسه، خیلی در بالابردن سطح علمی کشور موثره؟ اصلا موثره؟ :|