پرتوهای کمجان و نرم خورشید خبر از آمدن پاییز میداد. اصلا به لطفِ همین نور است که تمِ پاییز؛ زرد و نارنجیست!
بالاخره از پتو و بالشت دل کندم . پنجره را باز کردم و گرمای خورشید را میان هوای سرد صبح حس کردم...
درست برعکس پاییز گذشته. خدارا چه دیدی؟ شاید امسال پاییز من بهجای رنگِ بیذوق زرد قرار است قرمز و نارنجی باشد... .
نماز خواندم .بوی آش شله قلمکار خانه را پرکرده بود.رفتم سر میزصبحانه. آشام از لبخند مامان و بابا طعم خوشبختی گرفته بود.
شاید همین لبخند مُجابم کرد آرزو کنم تا آخرش همینطور باشد , تا آخر زندگی.
راستاش را بخواهید نمیخواهم راجع به مدرسه بنویسم. دوستاش ندارم. کادر را نمیگویم. اتفاقا به غایت محترم و بزرگوارند.
بهخاطر بچههایش است.
بعضیها انگار از فرهنگی پستتر و پایینتر آمدهاند. بعضیها آنقدر جملات را هوار میزنند که انگار میخواهند بفهمانند «من هستم» .
عدهای جواب سلامات را بلد نیستند بدهند.
فکر کردن به معنی فحشهایی که مثل نقل و نبات بینشان میرود و میآید خستهام کرده .
حرفهایشان راجع به مدل ابروی مدیر و اپیلاسیون صورت و رنگ مقنعهی فلان دبیر کلافهام میکند...چرا راجعبه جملات گیرا اش صحبت نمیکنند؟
نمیخواهم به جانتان غر بزنم که جانتان خیلی عزیز است برایم. اگر میآیم اینجا؛ چون میان اینهمه همهمه،تنها اینجا را دارم.
+ پشیمون نیستم از انتخابم که معتقدم اهمیت ندادن به رشتهی انسانی جامعهرو به اینجا کشیده.و خستهام از همهی حرف ها ...
بهم میگن حیف نبود رفتی انسانی؟ :|
خودم وقتی به تنفرم نسبت به زیست و فیزیک فکر میکنم میفهمم بهترین راه رو انتخاب کردم و انسانی من رو به اهدافم میرسونه!
امیدوارم توی همین رشته موفق بشم و مشتی باشم در دهان اینا :D
هرچند خودمم با ذهنیت بهتری وارد شدم. توی یکی از مدارس خیلی خوب اهواز دارم درس میخونم اما جو کلاس خوب نیست.
سطح پایینه.البته جوِ این شهر قطعا بی تاثیر نیست ... نه فقط توی درس. بلکه خیلی چیزا :|
+ به دانشجوهای خوشگل و عزیز خیلی تبریک میگم ...دکتر شدنتون رو ببینم انشالله :)
منم تجربی خوندم ولی کاملا پشیمانم:(
بیشتر افرادی که انسانی هستند وبلاگ نویسای خوبیهم میشن، چند نمونه دیدم
موفق باشی در هرجایی کع هستی