این عینکِ عزیز. چرا عزیز؟ چون هنوز خودم را نشناخته بودم، عینک را خوب میشناختم. حق بده به من! حالا هفدهسال است که دنیا را از پَسِ فریمهای مختلف میبینم؛ فریمهایی که هرکدام، یک قاب ویژه را نشانم دادند. مثلاً با آن فریمِ هریپاتریِ گرد، کعبه و بقیع را دیدم؛ با عینک بعدی، اولین کلمات را خواندم؛ با نیمفریم نقرهایرنگ، جایزه را در دستانم، روی استیج برجمیلاد دیدم.
با فریم فلزی نوکمدادی، که دیشب عمرش در دوسالگی تمام شد، اما خیلی چیزها دیدم. آخرین تصاویر را از صورت ماه و دستهای زیبای بابابزرگ دیدم؛ سه سفر، از گوشهی ایوانهای روبهروی گنبد، روی سنگها -که جای همیشگیام در سرما و گرماست- نشستم و چشم دوختم به گنبد حرم امام رضا(ع) این قاب، نتیجهی کنکور، لبخند و رضایت مامان و بابا، سر در پنجاهتومنی دانشگاه، دکتر شفیعیکدکنی و آدمهای شریفی را نشانم داد؛
از پشت همین شیشهها، اشک شوق ریختم برای دیدن تابلوی "طریق نجف الی الکربلا" بعد هم ایوان نجف و گنبد پرشکوه امام علی (ع) را دیدم و مهماننوازی حیرتانگیز عراقیها را؛ شیشههای همین عینک در بینالحرمینِ سرخ، از اشکهایم، خیس شدهبودند.
از پَسِ همین قاب، صبحِ شهادت حاجقاسم، زیرنویس شبکه خبر را خواندم؛ چند صبح بعد هم، تکهتکههای هواپیمای اوکراین را دیدم و بعد، تابوتهای دو عزیزمان را. دیگر از آن روز چیزهای خوبی ندیدم؛ گفتن ندارد.
این روزهای آخر عمرش هم که مدام عدد و رقم نشانم داد؛ از کشتههای کرونا تا دلار بیست و دو تومنی.
از آن فلزی نوکمدادی ظریف، ممنونم که دروغ نگفت و حقیقت را نشانم داد؛ هرچند گاهی تلخ و سیاه. امیدوارم دنیای عینک جدید، خوشرنگ باشد و خوشیهایش، بیشتر از غمها. امیدوارم، تا همیشه چهرهی پدر و مادر و عزیزان و دوستانم، از تصاویر ثابتش باشد.
+ عکسِ عینک جدید.
خیلی بهفکر کشف رابطهی عینک و پتوس نباشید؛ بگذارید به حساب قرنطینه و نبودِ امکانات عکاسی :)