بهار ... تابستان...پاییز...زمستان...و باز هم بهار!
صدای پای بهار را میتوانی از لای پنجره بشنوی وقتی نسیم خنکی شیشه را میلرزاند....
میتوانی از جنب و جوش مردم حس کنی,از بوی خیس آسفالت و سنگ فرش های حیاط های خانه ....
وقتی روز های اسفندمانند برق و باد میگذرند...
از سبزه ای با روبان قرمز و ماهی در کیسه حبس شده و تخم مرغ های نقاشی شده ای که کف پباده رو ها را
تزیین کرده اند ویکی یکی وارد سفره های هفت سین میشوند...
صدایش در خانه هم می آید...
وقتی جارو بدست گوشه هایی از خانه را جارو میکنی که هرگز پا نخورده اند و پر از غبارند...
و همین ها نشان از این است که "یک سال دیگر هم جوانی ات را فدای زندگی ات کردی"
دیگر خودت میدانی این یک سال را چقدر بزرگ شدی...
خوشبحال آنهایی که توی یک سال چند سال بزرگ شدند و توانستند زندگی را زندگی کنند...