هر روز میرویم و می آییم و رد میشویم از کنار آدم ها و اتفاقاتی که به واسطه آن ها رخ میدهند ! اتفاقات تلخ و شیرین ...

 

بعضی اوقات طعم اتفاقات تلخ است و تلخی اش مثل شکلات میماند...

اول اش فکر میکنی لذت بخش  است ولی زیادی اش دل و روده ات را بهم میزند!

 

بعضی اتفاقات شیرین اند ... ولی شیرینی شان مثل شیرینی هایی است که بامشکل گشا میدهند!

وقتی میخوری لای دندانت گیر میکنند و دندان درد امان ات نمیدهد.

 

بعضی اتفاقات نه تلخ اند نه شیرین ... ملس اند . وقتِ مزه مزه شان کردن شان چشمان ات را میبندی و

با لذت میخوری و  حال ت جا می آید!

 

وقت هایی  هست که خدا از این اتفاق های مَلَس در زندگی ات میگذارد ...

درست است از تو تلخی میبیند ولی او با معرفت تر از این حرفاست.

گاهی آنقدر این اتفاقات به دل و جان ات میچسبندکه نمیدانی چطور شُکر اش کنی .

چه کلماتی استفاده کنی که حق مطلب ادا شود و بفهمد چقدر ذوق کرده ای از توجه اش !

بفهمد این کلمات از عمقِ جان ات می آیند و با تمام وجودت ادا میشوند ...

ولی او که مثل ما آدم ها نیست . او در قلب ات خانه کرده و میشنود و میبیند و میفهمد همه ی نگفته هایت را ...

اصلا توبه زبان نیاور . همان لبخندِ مهربان ات را که ببیند حال اش خوب میشود ...

که هنوز هم خانه اش در دل بنده اش صفا دارد و نفس های بنده اش به نفس های او بند است!

 

او بی منت مهربان است ...

 

وای کاش ماهم بلد باشیم بی منت محبت کنیم و لبخند بزنیم و از همه مهمتر , برای شکرگزاری اش

لبخندی را روی لبان خسته ی انسانی حک کنیم ...

 

+ این چند روز کودکان کار و سالمندان بی خانوار هی در ذهن م چرخ میزنند ...