باز تو از کوچه ی ما گذشتی

باز کمی دور این خانه گشتی 


تا هوا ناگهان تازه تر شد

دنیا از قدمهای تو با خبر شد 


من که سر خورده و خسته بودم

در این خواب آهسته بودم 


...شبم با تو رنگ سحر شد...

 

شعر من دراین شب سیاه

برایت از سپیده میخواند

 

ابر دلتنگ آواز من

در آسمان چشمت می ماند

 

بارانیُ من ابری در بهار

در شعرم بخوان

از چشمم ببار

 

باش , فردای من !

 

+گروه دال برای بهشتی ترین ماه خدا میخواند ...