سال کنکور دخترم، هر روز و هربار براش تعریف می‌کنم:

«مثل تو، پای هرچیزی‌ش غر زدم. کتاب، مشاور، تست، آزمون. حتا خودکارخریدن‌ش! ولی بعدش اون نقاب غرغرو رو کندم و انداختم دور. درعوضش چهره‌ای از من هویدا شد که پر بود از امید و تلاش. چهره‌ای به بلوغ رسیده که خودش، مستقل و بی‌دست‌ِدیگری، می‌جنگه برای آینده‌ش‌.

این یک‌سال، از من دو آدم می‌تونست بسازه؛ مجبور و منفعل؛ و ساعی و پویا. اگر رفتم سراغ دومی، حداقلش این بود که حتا اگر توی کنکور موفق نمی‌شدم، اما به خودم ثابت کردم که جنگیدن رو بلدم و  این مسیر یک‌ساله، نه‌تنها علم دوازده‌ساله‌ی من رو باثبات‌تر می‌کنه، که اتفاقن روح من رو صیقل می‌ده. از من آدمی می‌سازه که جنگیدن و شکست‌خوردن و درنهایت [ان‌شاءالله] پیروزشدن رو بلده. آدمی که این یک‌سال زندگی‌ش، تلاشش، اراده‌ش و ایمانش، آینه‌ی همه‌ی سال‌های زندگی‌شه.»

دعا کنید برای این یک‌سال من! برای این یک‌سالی که احتمالن، خیلی بزرگ‌ترم می‌کنه :)