اشتباه نکنید! گاهی ننوشتن از بی‌دردی نیست؛ گاهی آدمی نمی‌داند چه‌چیزی را باید بگوید و چسب‌زخم را کجا بزند. گاهی آن‌قدر اتفاق پشت اتفاق از در و دیوار مملکت و خانه و مدرسه روی سر آدم می‌ریزد که نمی‌داند کجا پناه بگیرد. شده‌ایم عروسک خیمه‌شب‌بازی. عروسک‌هایی که نه اختیار دست‌مان را داریم و نه می‌توانیم انتخاب کنیم قدم‌هایمان کجا برود و کجا بایستد. لقمه را دور ندهم دور سرتان؛ ما اسیریم. اسیر زمانه و روزگار و دنیا. کاش یک راه‌پیمایی‌ای هم راه می‌انداختند برای آزادی ما یا حداقل چهارتا کارشناس ازما فهیم‌تر، چاره‌ی دردمان را نشان‌مان می‌داد. انگار چسب‌زخم‌هایمان را روی دهان زخم‌ها زده‌ایم.