آسمـان مـال مـن اسـت

۲ مطلب با موضوع «نامه‌‌نگاری‌های من و لیلی» ثبت شده است

دومین نامه‌ی من به لیلی

سال کنکور دخترم، هر روز و هربار براش تعریف می‌کنم:

«مثل تو، پای هرچیزی‌ش غر زدم. کتاب، مشاور، تست، آزمون. حتا خودکارخریدن‌ش! ولی بعدش اون نقاب غرغرو رو کندم و انداختم دور. درعوضش چهره‌ای از من هویدا شد که پر بود از امید و تلاش. چهره‌ای به بلوغ رسیده که خودش، مستقل و بی‌دست‌ِدیگری، می‌جنگه برای آینده‌ش‌.

این یک‌سال، از من دو آدم می‌تونست بسازه؛ مجبور و منفعل؛ و ساعی و پویا. اگر رفتم سراغ دومی، حداقلش این بود که حتا اگر توی کنکور موفق نمی‌شدم، اما به خودم ثابت کردم که جنگیدن رو بلدم و  این مسیر یک‌ساله، نه‌تنها علم دوازده‌ساله‌ی من رو باثبات‌تر می‌کنه، که اتفاقن روح من رو صیقل می‌ده. از من آدمی می‌سازه که جنگیدن و شکست‌خوردن و درنهایت [ان‌شاءالله] پیروزشدن رو بلده. آدمی که این یک‌سال زندگی‌ش، تلاشش، اراده‌ش و ایمانش، آینه‌ی همه‌ی سال‌های زندگی‌شه.»

دعا کنید برای این یک‌سال من! برای این یک‌سالی که احتمالن، خیلی بزرگ‌ترم می‌کنه :)

۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۴:۲۰ ۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه

کلاس درس عشق

من اگر دخترکی داشتم؛ وقتی که می‌نشست جلوی پاهایم و موهای طلایی‌اش را باز می‌کرد تا ببافم‌شان؛ همین‌طور این‌که قربان‌صدقه‌اش می‌رفتم؛

به‌ش یاد می‌دادم بزرگ‌تر که شد؛ به هرکسی و هرچیزی دل‌بسته نشود؛ همه‌ی مهرش را؛ نازش را؛ همه‌ی وجودش را وقف هم‌کلاسی‌اش نکند

حتا! چه برسد آدمی غریبه و نا آشنا ... . یادش می‌دادم دل نبنند. نه که به هیچ‌کس و هیچ‌چیز؛ اما فرصت دهد، امتحان کند آدم‌ها را... به‌ش

می‌فهماندم که این آدم‌ها هر چه‌قدر هم ساده باشند و صمیمی؛ روزی می‌توانند خنجر بزنند به وجودت. توجیه‌اش می‌کردم که این کارشان هم

عجیب نیست...نبایددلیلی بخواهد و طلبکار شود. به بافت‌های آخر که می‌رسیدم به‌ش می‌گفتم وقتی آدمی آمد در زندگی‌ات که سراسر عشق بود

و پاکی؛صمیمی بود و بی‌ریا، یادت نرود «دوستت دارم»هایت را بریزی توی وجودش. نگذار دیر شوند که این آدم‌ها عمر زیادی ندارند. خجالت نکن از

گفتن عاشقانه‌هایت که در زمانه‌ی ما محبت کمرنگ شده؛ چه رسد به روزگار شما...

۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۰:۳۶ ۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانیه